ارسال شده در جمعه 11 اسفند 1398برچسب:, - 18:59
دعواي زن وشوهر
مدت زمان زيادي از ازدواجشان مي گذشت.
وطبق معمول زندگي فراز و نشيب هاي
خاص خودش را طي مي كرد.
يك روز زن كه از ساعت هاي زياد كار شوهرش
عصباني بود و همه چيز را از هم پاشيده مي ديد
زبان به شكايت گشود
و باعث نا اميدي شوهرش شد.
مرد پس از يك هفته سكوت همسرش
با كاغذ و قلمي در دست به طرف او رفت.
وپيشنهاد كرد هر انچه باعث ازارشان مي شود را
بنويسند.
ودر مورد انها بحث و تبادل نظر كنند.
زن كه گله هاي بسياري داشت
بدون اينكه سر خود را بلند كند
شروع كرد به نوشتن ومرد پس از نگاهي عميق و طولاني
به همسرش نوشتن را اغاز كرد.............
يك ربع بعد با نگاهي به يكديگر
كاغذ ها را رد و بدل كردند
مرد به زن عصباني و كاغذ لبريز از شكايت
خيره ماند.
اما زن با ديدن كاغذ شوهر
خجالت زده شد.
و به سرعت كاغذ خود را
از او پس گرفت و پاره كرد.
شوهرش در هر دو صفحه اين را
تكرار كرده بود
-دوستت دارم عزيزم.............
نظرات شما عزیزان: